جمعه ای باران گرفت
جمعه ای باران گرفت خشم سیلی جان گرفت
لحظه ها آرام بود ناگهان طوفان گرفت
پیک رحمت قطره آب بیرق طغیان گرفت
خنده ها کوچید و رفت گریه ها میدان گرفت
كودكي در زير آب دامن مادر گرفت
سيل ، سين ناخوا نده ي هفت سين بود
عشق را بی معرفت معنا مکن
عشق را بی معرفت معنا مکن
زر نداری مشت خود را وا مکن
گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها زشت یا زیبا مکن
خوب دیدن شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن پیدا مکن
دل شود روشن زشمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای حاشا مکن
ای که از لرزیدن دل آگهی
هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن
زر بدست طفل دادن ابلهیست
اشک را نذر غم دنیا مکن
پیرو خورشید یا آئینه باش
هرچه عریان دیده ای افشا مکن
#مولانا
درباره این سایت